آغاز همیشه برایم سخت‌ترین قسمت کار است؛ آن‌که همیشه مجبور باشم در تاریکی‌های ذهنم قدم بگذارم، خسته‌کننده و یا شاید، ناامیدکننده است. افکار پر‌یشانم حول محور نقطه‌ای، درون ذهنم می‌چرخد و می‌چرخد و می‌چرخد. توصیف ساده‌ی من از آن‌ها، یویوهای کوچکی است که هر چقدر هم دور شوند، در نهایت امر به جای اولشان بازمی‌گردند.

فکری خروشان می‌شود، قفسش را می‌شکند و از محدوده‌ی تاریک خود خارج می‌شود؛ وانگهی آنجا نوری هست، هوایی هست، آزادی هست. می‌توان با فراغ خاطر دست‌ها را گشود و به هر سمتی چرخید و رفت؛ مداری نیست، دایره و مرکزی هم نیست. وسعت فکری ای مهیاست تا از بعد زمانیت خارجت کند و آنقدر غرقت کند تا زمان و حتی مکان را به فراموشی بسپاری؛ اما. صبر کن! هنوز مغناطیس این مغز محصور، قوی‌تر است؛ جریان را به درون می‌کشد، به آنجا که تاریک است، هوایی نیست و حتی نوری هم نیست؛ تنها چیزی که به وفور یافت می‌شود سکوتِ بی‌پایانی است که از هر طرف، قابل شنیدن است.

فکرِ کوچک و بی‌پناهم خود را میانِ پتو مچاله می‌کند و لبه‌ی تاریک آن را تا بالاترین نقطه‌ ی وجودیش بالا می‌‌برد، تا از گزند سرما و سایه‌های سرزنش‌گر در اَمان باشد.اما این آخرِ حرف‌هایم نیست و این داستان همچنان ادامه خواهد داشت.‌


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش محصولات لاغری و تناسب اندام و چاقی taheri اخبار فردا خرید گوسفند زنده در تهران فروشگاه آنلاین عیارکالا جک و سرگرمي | داستان هاي کوتاه | جک کده Jerry Misty لايه باز خاص پهنه ی کویر